۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه
مانند سا ل هاي گذشته شب دوشنبه در توانبخشي نمونه ميهمان بچه ها بوديم. من و چند تن از دوستانمان در مسيري كه از تهران فاصله مي گرفتيم درباره حوادث اخير صحبت مي كرديم. هر چه مي خواستيم از اتفاقاتي كه افتاده بود دور شويم انگار نمي شد.از تهران دور مي شديم ولي ديده ها و شنيده هايمان از ما جدا نمي شد و در وجودمان سنگيني مي كرد.
وقتي وارد توانبخشي شديم. صداي موسيقي همراه خنده بچه ها به گوش مي رسيد. لباس هاي رنگي و شادشان را به تن كرده و در انتظار ميهمانان بودند.در اين روزها به وجود آنها نياز داشتي. جايي كه مي دانستي از پاكي سرشار است و مي تواني حتي براي چند لحظه خود و افكارت را رها كني.همراه آن ها سرود بخواني و از تماشاي آتش بازي لذت ببري.هر چه وقت مي گذشت و به نصفه هاي شب مي رسيد مي دانستي كه دوباره به شهر باز خواهي گشت با فضاي سنگينش.
چه قدر دلم مي خواست رنگ هاي سبز و آبي و نارنجي فشفشه ها در سرتاسرآسمان تهران بدرخشد و من همراه مردمم سر به آسمان برداريم و لبخند بر لبانمان نقش ببندد.
نوشته شده توسط نگار تقي زاده ،بيست و نهم تيرماه هشتادو هشت/عكاس :جواد آتشباري







برچسب‌ها:

1 Comments:
Anonymous shabankareh said...
كار انساني و قشنگي كرده ايد. آدمي با حضورش در چنين محافلي انرژي بي كران نصيب خود مي كند