اين روزها اتفاقات و حوادث كم نيستند كه هر كدام تبديل به افسانه يا اسطوره بشوند. شنيدن و ديدن وقايع اخير به مانند افسانه اي مي ماند كه در كتاب هاي تاريخ نوشته و خوانده مي شود. اگر فرض كنيم زمان آن ها ديگر سپري شده و كتاب ها خاك خورده؛سخت در اشتباه هستيم.تاريخ گذشته بار ديگر تكرار مي شود. در ميان راه هاي سياه و افكار دود گرفته افسانه اي رشد كرده به نام جومونگ. جومونگي كه رهبر شده، امور را به دست گرفته و مخاطب را به هر سو مي كشد. گاهي با خود مي گويم اي كاش جومونگ يك تخيل بود؛ ولي نه. جومونگ ها وجود دارند و ادامه پيدا مي كنند. هر چه بيشتر مي شوند و تكثير مي يابند چراغ هاي اميد و روشنايي كم رنگ تر مي شوند. جومونگي كه شايد نداند به خاطر از دست ندادن سكانس هايش كودكي چهار ساله در تاريكي از ترس و وحشت جان باخته و يا نگهباني به علت غفلت بره هاي خود را از دست داده. آيا بايد در انتظار بنشينيم تا ببينيم جومونگ ها چه چيزهايي را از ما خواهند گرفت؛و چرا هيچ وقت هيچ افسانه اي، نداشته هايمان را به ما پس نداده است؟ نوشته شده توسط نگار تقي زاده / دوازده شهريور هشتادو هشت
هشتم دي ماه 63 در تبريز به دنيا آمدم
در يازده سالگي شعر ميگفتم وقتي هجده سالم شد به نوشتن فيلمنامه پرداختم
ولي انگار چيزي كم بود و با شروع داستان نجات يافتم
زندگي با جواد آتشباري دنياي پر از تصوير برايم آورده است
پاينده باشيد