۱۳۸۸ اسفند ۲۴, دوشنبه
نرم نرمك مي رسد اينك بهار...
سال هشتادو هشت با تمام فراز و نشيب هايش كم كم دارد به آخر مي رسد. براي من و مردمي كه انتظار اتفاقي را از پس رويدادهاي ناگوار داشتند هنوز سال تمام نشده،حتي اگر چند روز به پايان هشتادوهشت مانده باشد؛ باز هم چشم براهيم تا وقتي سر سفره هفت سين مي نشينيم با دلي پاك و آسوده سال جديد را آغاز كنيم.
ديگر زمان آن روزها و سال هايي كه به دور از حاشيه ها و مسائل جامعه سالي را پشت سر مي گذاشتيم گذشته است و اين لحظه ها به قدري تلخ گذشته اند كه گويي آن روزها نيز وجود نداشته اند. وقتي به خانواده هايي فكر مي كنم كه سال گذشته عزيزانشان كنارشان بودند و امسال قرار است سال جديدي را بدون آنها آغاز كنند –اگر بشود گفت سالي برايشان وجود دارد-
دلم مي خواهد صاحب قدرتي بودم و اين بي عدالتي را برهم مي زدم.
سال نو و آمدن بهار و به دنبال آن تعطيلي هاي نوروز براي بيشتر مردم انگار فرصتي يا مفري است تا آنچه را كه نتوانسته اند و يا به آن نرسيده اند در اين ايام به فراموشي بسپارند.به اين اميد كه وقتي تعطيلات تمام شد به كارهاي نكرده و آرزوهاي تحقق نيافته جامه عمل بپوشانند.اميدوارم قسمت دوم افكار مردم به حقيقت بپيوندد.من هم نوشتن از تلخي هايي كه اطرافمان را پر كرده به بعد از تعطيلات موكول مي كنم و با شادي هاي مردم همراه مي شوم.به مانند سربازي كه از جنگ به خانه اش بازگشته و روزهايي كه پيش رو دارد را غنيمت مي شمارد.
بيست وسوم اسفند هشتاد و هشت

برچسب‌ها: