۱۳۸۸ آذر ۲۱, شنبه
سايه درختان
شعري مي خواندم از بلاگا ديميتروا با نام سايه درختان،تلخ بود و گزنده. خيلي دلم مي خواست تا بتوانم شعري در وبلاگم بگذارم تا اندكي خنده و خوشحالي بر لبان خواننده ها بياورد ولي نيافتم.اگر كسي شعري با چنين نشانه اي دارد برايم بفرستد.
اين شعر به كسي تقديم نشده، من آن را با اجازه شاعر به درختان قطع شده تقديم مي كنم.

درختان را تبر مي زنند
در شهر من
سايه درختان را تبر مي زنند.
نخست زبان هاي پر برگشان را مي برند
براي ساكت كردن صداشان.
سپس شاخه ها شان را
دستان شان را از شانه يك به يك قطع مي كنند
براي در هم شكستن مقاومتشان .
بي شاخ و برگ از خشم به خود مي پيچد درخت .
مشتي بسته را مي ماند بي انگشتان دست
چه آسان فرو مي غلتد بر زمين،درخت بي دفاع.
پرنده ها را گو باز نگردند به شهر من،
آشيانه هاشان را نخواهند يافت.
بيست و يكم آذرماه هشتادو هشت

برچسب‌ها: