۱۳۸۹ فروردین ۱۰, سه‌شنبه
يك روز خوب با آدمهاي خوب








روز سه شنبه ده فروردين براي من روز بسيار خوبي بود. مدتها بود چنين روزي برايم تكرار نمي شد ولي به قول ماركز بهترين چيزها زماني اتفاق مي افتد كه انتظارش را نداري.
تا اين قسمت طرح قضيه است و دلم مي خواهد اين نوشته را به مانند يك داستان تعريف كنم. ساعت ده من و جواد آتشباري براي ديدن آقاي دهباشي به كتابفروشي ثالث رفتيم و قرارمان اين بود كه بعد از آنجا به خانه آقاي محمد گلبن برويم.وقتي رسيديم چند تن از مترجمان و نويسندگان نيز حضور داشتند. درباره ادبيات ايران و جهان صحبت كرديم و عكسي به يادگار گرفتيم. بعد از مدتي با تعدادي از دوستان از جمله بهروز شادلو و شهاب دهباشي درباره فيلم هايي كه اخيرا ديده بوديم حرف مي زديم كه آقاي كامبيز درم بخش از راه رسيد؛ اين بار موضوع گفتگو به كاريكاتور و تصوير سازي تغيير كرد و گرم صحبت بوديم كه آقاي محمد گلبن از راه رسيد. هيچ كس از ما نمي دانستيم كه قرار است همديگر را در اين نقطه ديدار كنيم.نمي دانم چقدر آنجا مانديم و از ديدار با هنرمنداني كه هر كدام در رشته خود قابل تقدير هستند لذت برديم. عكسي ديگر گرفتيم و از كتابفروشي بيرون آمديم. يك پسر بچه كه اسمش شاكر بود با چند بسته چسب زخم به ما نزديك شد، البته ما در آن لحظه زخمي نداشتيم ولي چند بسته براي روزهاي آتي خريديم. شهر خلوت بود و آفتاب دوباره خود را نشان داده بود.به نزد مجسمه سازي رفتيم كه شايد كمتر كسي او را مي شناسد. متاسفانه نامش را نمي دانم؛ با اين كه چندين بار او را ديده و مجسمه هايش را خريده ام .او نگهبان يك شركت است و در همان جا زندگي مي كند. تعدادي از مجسمه هايش از پشت شيشه اي كه رو به خيابان است ديده مي شود. درباره او و كارهايش در روزهاي آتي بيشتر خواهم نوشت.
كم كم به آخر داستان نزديك مي شويم. در مسير تصميم گرفتيم نزد يوسف عليخاني برويم. اين بار از قبل تماس نگرفتيم و چيزي را هماهنگ نكرديم. چون احساسمان مي گفت كه شما در روز مناسبي قرار گرفته ايد. زنگ را زديم و يوسف هم بدون آنكه از خود بپرسد كه آيا اين در را باز كنم يا نه؟ و حتي از خود نپرسيد كه يعني چه كسي مي تواند باشد اين وقت روز.
و اين هماهنگي كه شايد ناهماهنگي هم باشد باعث شد كه همديگر را ببينيم و درباره داستانهاي نوشته شده و نشده صحبت كنيم..
در آخر دوست داشتم اين روز را با شما سهيم باشم، شايد شما را هم در اين مسير ديده باشم.
ده فروردين هشتادونه





برچسب‌ها: