۱۳۸۹ خرداد ۱, شنبه
خوش به حال ما که هنوز امیدواریم



ما که آزادی را دوست نمی داریم
نمی توانیم نان آنرا هم بخوریم
و اگر هم بخوریم آنرا هضم نخواهیم کرد
گاندی
خوش به حال ما که هنوز امیدواریم و خوش به حال امید ما که هنوز زنده ایم.
گاهی واقعا نمی دانم آیا باید نوشت یا بدون نوشتن هم تا چه حد می توان تحمل کرد.
دیگر نامش درد نیست رنج نیست حتی می ترسم بگویم که شاید عادت هم نیست.
اگر واقعا به جمله گاندی نرسیده ایم دیگر حتی شعار ندهیم. اجازه دهیم در این حالتی که نامش معلوم نیست بسر بریم.
امروز این سوال را هزاران بار از خود پرسیده ام اگر قرار بود فقط در ظاهر بمانیم چرا یکعده به جای ما مردند و اگر دوباره قرار است یکعده دیگر بمیرند اصلا چه نیازی به امیدهای واهی است. واقعا عذاب آور است این گونه زندگی کردن. این که خود را پنهان کنیم و از کسی دیگر انتظار داشته باشیم.
اگر به معنی وحدت نرسیده ایم آرزوهایمان باشد برای یک فصل دیگر.
علت این نوشتن از جایی نشات می گیرد که می بینی یکعده برای آرمانها یشان از جان می گذرند و این هدف را برای همه بر می گزینند و عده ای بسیار در صدد آرمانهایی هستند که فقط فردی است.
همان قصه بیا و بنگر است.
حال بعد از گذشت این همه مدت امید ما به از جان گذشتگان باشد یا به آن بسیار.
یک خرداد هشتاد ونه

برچسب‌ها: