۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه
ماهي به نام خرداد

خرداد، ماه عجيبي است. ماهي پر از اميدها و نا اميدي ها.شايد بشود برايش شعر گفت يا داستان نوشت و حتي برايش گريست.
هركسي تعبيري از آن دارد. بعضي ها به گذشته مي نگرند و به حال، بعضي ها فقط به حال مي نگرند و براي تماشاي فوتبال جام جهاني و يا رفتن به مسافرت، خرداد متفاوت تر از ماه هاي ديگر است.
اگر پشت هر دري بايستي قصه هزار و يكشب مي شود.ديشب برنامه اي را مي ديدم كه مرا بيشتر از اين ماه مي ترساند. حقيقت ها بيشتر از ما ه هاي ديگر از بين مي رفتند و به دروغ ها مي پيوستند و دروغ ها جايش را به ايماني مي دادند كه ترا وادار مي كرد آنرا باور كني.
يك لحظه از خود پرسيدم اگر باور كني كه مي كنند چه آسان مي شود پذيرفت. فقط كافي است ديده هايت را از ذهنت پاك كني و تصوير هايي كه برايت نشان مي دهند را بپذيري و ديگر تمام است. در طول برنامه به ياد رمان ميرا كريستوفر فرانك بودم. وقتي آنرا خوانده بودم يك نوجوان محسوب مي شدم و داستان برايم فقط يك داستان بود ولي حالا تمام كتاب ها و فيلم ها،اردوگاههاي آشويتس،هيروشيما،ناكازاكي، آفريقاي هميشه گرسنه و تمام تصويرهاي تاريخ در من زنده مي شوند.
حالا كه دارم مي نويسم بيست و دوم خرداد است. جمله اي در دفتر روزانه ام نوشته بودم كه من به دوستي گفتم : وقتي اتفاقي مي افتد درباره آن صحبت مي كنيم و اگر نيفتد درباره آن صحبت نخواهيم كرد و او در جواب گفت: كدام اتفاق؟
گفتم: هر آنچه كه در گذشته بوده و در حال است.
گفت: گذشته ها كه گذشته و در حال اتفاقي نيست.
همين. چه ساده مي شود زندگي كرد. آواز پرندگان را مي شنوي اي دوست؟
بيست و دوم خرداد هشتادونه

برچسب‌ها: