۱۳۸۹ تیر ۱۵, سه‌شنبه
نامه ها

وقتی کتاب نامه های غلامحسین ساعدی را به طاهره می خواندم دقیقا مرا به نقطه ای از گذشته برد که شاید شما هم بعد از خواندن نامه ها دچار همان حس شوید.
در زندگی بخشی وجود دارد که نمی توانی حرف بزنی وکلمات را درست ادا کنی آنموقع نیاز به نوشتن داری، اگر در سنین نوجوانی برای کسی نامه نوشته باشید واگر نامه عاشقانه باشد بعد از مدتها که آنرا بخوانید؛ مخصوصا اگر اهل مطالعه باشید از سادگی جملات و عشقی که در تک تک واژه ها جاری است تعجب می کنید و مطمئنا امروز این نامه را نمی نوشتید.اکثر نامه هایی با این مضمون طوری نگاشته می شوند که گویی قرار است این آخرین نامه باشد و در هر کلمه نهایتش بیان می شود تا طرف مقابل را سحر و جادو کند البته به نظرم چنین نامه هایی در حد سادگی نوشته می شوند و گاهی چنان بر نویسنده تاثیر می گذارد که شاید گریه نیز بکند.
در نامه های ساعدی به طاهره در هر صفحه اش همین حس موج می زند و قسمتی که برای من جالب بود این که ساعدی در بخش اول کتاب هنوزنام خود را به صورت نویسنده ندارد اگر با آثار او که بی شک در ادبیات ایران و جهان بی نظیر است آشنا باشید در همان صفحات اول به فکر می روید. هیچ نشانی از عزاداران بیل،واهمه های بی نام ونشان،چوب بدستان ورزیل و ... در آن وجود ندارد انگار در آن زمان هنوز سیاهی ها شکل نگرفته بود.
وقتی انسان با خود اسمی را به دنبال ندارد چه ساده می تواند با کلمات کنار بیاید. وقتی ترا به عنوان هنرمند می شناسند اگر بخواهی همان جملات را بنویسی مطمئنا امکانش وجود ندارد.چون در هر سطرش نگران هستی که روزی این نامه ها یا نوشته ها به چاپ خواهد رسید و دیگران آنرا بخوانند و مهمتر از آن دوستدارانت.
شاید نوشته ات شاعرانه و زیبا باشد ولی هیچ شباهتی با نامه هایی نخواهد داشت که بی پروا می نوشتی و هیچ ابایی از این که بگویی
پای کوچکت را می بوسم(ازمتن کتاب) نداشته باشی.
چهارده تیر هشتادونه

برچسب‌ها: