این روزها نه تنها از تو می خواهند کور باشی بلکه باید کوررنگ نیز باشی. وقتی تمام تلاشت بر این است که مردم را با رنگها آشنا کنی و رنگ را به زندگی آنها بازگردانی، این روزها سعی می کنند آنرا از تو بربایند. واقعا دیگر نمی دانم از کدامین درد بنویسم که این دردها فقط همین جا وجود دارد.با یک برچسب Made in iran دیگر این اتفاقات مرا یاد هیچ فیلم یا داستانی نمی اندازد چون در هیچ جای دنیا مانند ما از دردهای بی مورد ناله نمی کنند. و این روزها خیلی شاد بودیم که بحث داغ رنگها نیز به آن اضافه شد. و ما هنوز به تماشا نشسته ایم. اگر زمانی ازشعر دهانت را می بویند شاملو دور بودیم،امروز دیگر از آن نیز گذشته ایم. درد ما دیگر در شعر نمی گنجد. ترا جریمه می کنند اگر پیرهنت رنگی باشد. چطور می توان برایش شعر نوشت.تنها می شود برایش گریست و آنرا به کوله پشتی ات که از بدو تولد به تو هدیه می دهند گذاشت و منتظر ماند و منتظر ماند تا چه روزی و چه کسی.. یک تیر هشتاد ونه
هشتم دي ماه 63 در تبريز به دنيا آمدم
در يازده سالگي شعر ميگفتم وقتي هجده سالم شد به نوشتن فيلمنامه پرداختم
ولي انگار چيزي كم بود و با شروع داستان نجات يافتم
زندگي با جواد آتشباري دنياي پر از تصوير برايم آورده است