۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه
ما مرده ايم و خود بي خبريم

جز اين كلمات نمي توانم به كلمه اي بهتر يا بدتر فكر كنم. اگر قرار باشد كه مردن فقط به روح ختم شود روح ما سال هاست كه از جسممان پر كشيده و ما هنوز بي خبريم.
اگر انساني بدون آزادي حتي اگر نسبي بدون امنيت بدون هر آنچه كه نيازمند يك انسان بودن است هنوز هم به اين گونه زندگي كردن ادامه مي دهد پس ترس از مرگ چيست؟
يك روز آزاد بودن بهتر است يا صد سال در قفس ماندن ؟
شايد بهتر بود انشا يي با اين موضوع مي نوشتيم چون هم علم داريم هم ثروت ولي آنچه را كه بايد داشته باشيم را نداريم.كاش بلد بوديم اعتراض كنيم. كاش مي توانستيم حرف بزنيم و به جاي اين كه سال ها تقصير خود را به گردن يكديگر بيندازيم بلد بوديم كه بسازيم. اگر هنوز به جوجه هاي يك روزه كه زير پا له مي شوند به درختاني كه بي سبب قطع مي شوند به گياهاني كه بي آب مي ميرند و به حيواناتي كه داخل نايلون هاي مشكي دفن مي شوند بي تفاوت هستيم و ميليونها مواردي كه شايد نامش جزئي باشد ولي از همين جز ها ست كه امروز نمي توانيم هيچ تغييري در كل ها انجام دهيم و نسبت به انسانهايي كه در نايلون هاي مشكي قرار مي گيرند و زير خاك دفن مي شوند و يا اجزاي بدنشان بي سبب قطع مي شود و زير پا له مي شوند همچنان بي تفاوت باقي بمانيم.دور از ذهن نيست كه چنين آغازي، پاياني چنين داشته باشد.
بيست و دوم تير هشتادونه


برچسب‌ها: