۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه
يك چيز با ارزش | نگار تقي زاده

به جای خالی انگشتر فیروزه ای که ردش روی انگشتم جا مانده خیره شده ام. نوشابه را که باز می کند به خود می آیم. در نوشابه قدری روی میز چرخ می زند و می ایستد. یک طرفش کج شده است. برایم نی می گذارد؛بعد ورقه را از کشو بیرون آورده و روی میز می گذارد.نیازی نیست به چیزهایی که روی کاغذ نوشته نگاهی بیاندازم. سال ها با آن ها زندگی کرده ام. حتی بعضی از آن ها، خاطره های دور و دراز را به یادم می آورد. انگار که عکسی را از زیر خاک بیرون بکشی و با آستین ات پاکش کنی؛آن وقت خیره شوی به زنی که پیراهن سفیدی به تن دارد و گوشواره های توپی شکل به گوش. بعد خون قطره قطره در رگهایت بچکد و حرکت کند و یادت بیاید که سال ها از مرگ او می گذرد و تو تنها برای استخوان هایش آه می کشی.
این عکس بالای سرم به دیوار آویخته شده. چشم از او بر می دارم و نگاهم روی کاغذ ثابت می ماند. اشیا روی کاغذ در ذهنم حرکت می کنند و بالا می روند. از سمت راست به سمت چپ می آیند و خطی که مابینشان است را نادیده می گیرند.گیتار با تستر ترکیب می شود،انگشتر فیروزه ای مادرش با روبالشی های صورتی.
با صدای بلند می گوید پرنده ها مال من قفس مال تو. در عوض می توانی آن طوطی های هلندی که دوستشان داری را بخری.سطر آخر را که می خواند بلند می شود. از آشپزخانه آبجو می آورد و یک نفس سر می کشد.احساس می کنم کسی آن دورترها ایستاده و از ما عکس می گیرد. چشمانم را می بندم و می شمارم. یک دو سه چهار.به آبجوی پنجم که می رسد همه چیز مال من می شود.
این بار منتظر صبح نمی شوم که مستی اش بپرد و دوباره مرا کنار خود ببیند و یاد ورقه ای بیفتد که هزارها کپی از آن گرفته است.
میان شیشه های رنگی و دود سیگار گم شده ایم. می خواهم بلند شوم. دستش را روی دستم می گذارد و با دست دیگرش آبجو اش را سر می کشد.دستم را که مال خودم است بیرون می کشم. روی میز دنبال در نوشابه می گردم. دستم را مشت می کنم و بی آنکه نگاهش کنم از او دور می شوم. با تمام وجود می دوم تا نتواند به من برسد. این جا که می رسم زندگی ام حرکت می کند. من در عکس ها به شکل سایه در می آیم و محو می شوم.
برای آخرین بار ساختمان را نگاه می کنم. به پرده های سفید که اگر می خواستم مال من می شد.
در نوشابه را در دستم فشار می دهم آن قدر که دندانه هایش پوستم را لمس کند؛ یک چیز باارزش که می تواند دوستم داشته باشد حتی می تواند گریه کند.
از خیابان رد می شوم و جای خود را در عکس ها خالی می گذارم.
1386
چاپ شده در مجله شوكران شهريور 87

برچسب‌ها: